با تو هستم روز شبای نازنین با قلب و جان
میگدازم آتش عشق ات سراپا در جهان
آرزویم دیدنت باشد به شبهایم چنان
خنده بر لبها نشیند واژهها اندر دهان
کوس رسوایی زنند بر عشق ما بیگانهها
ما به هم پیوند خوردیم در ورای کهکشان
ترس و کتمانی نباشد بر چنین عشق یقین
بی گمان در دل نماند عشقمان هرگز نهان
عشق ما چون آفتاب روشنی باشد دلا
برفروزد بر خلایق چون شده جانا عیان
تا تو خاتون منی بیمیندارم از کسی
اندرون کاخ دل ما زنده چو شاهنشهان
ای فدای ناز تو بر خیز و آی کاشانه ام
تا ابد آسوده باشیم تو کنار من بمان
تا قلم بر روی کاغذ میخزد دیوانه وار
شرح عشق اش مینماید درغزل ذوق "کیان"
کیان تبریز
20
فروردین 99